ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

«مادرنوشت»

ستیا تو ماشن می خوابه

وقتی توی تاریکی شب  توی خیابونای خلوت سه تایی به خونه کوچیکمون بر می گردیم  و به آهنگ آروم و ملایمی گوش می دیم نگاهمونو خیره می کنیم به هم .تو هم به من زل می زنی و نگاهتو از چشام برنمی داری حس خیلی خوبیه خیلی خوب مخصوصا وقتی آخرش خواب مهمون چشمای قشنگت بشه   ...
21 فروردين 1393

ستیا در عید دیدنی ها

سلام به قند عسلم ستیای 2 ماه و25 روزه خودم .  خنده روی من دوست و همزبونو مونس این روزای من، راستی که از طرف خدا برای ساختن این خاطره های قشنگ پیش من اومدی و بوی بهشتو به خونمو آوردی . آخ که بعضی وقت ها تو این روزا از خستگی غش می کنم یعنی واقعا له می شم شب ها که واقعا پشتم درد می گیره آخه یکمی شما سنگین شدی گلم  ولی باور کن تنها با یک لبخند تو همه چی یادم میره همه چی . هر وقت شیر می خوری به چشام خیره می شی  گاهی وقت ها هم سینمو ول می کنی و لبخند می زنی و باز به خوردن ادامه می دی که اونجا می خوام گاز گازت بگیرم . خوب نکن این کارارو با مادرت می دونی که قلبم ضعیفه کپل نرم من.  یک کار جالبی که این چند روز اخیر یعنی تو دومین ...
21 فروردين 1393

شروع سال جدید 1393

سلام به همه دوستای عزیزم و همچنین دخترگلم ستیا. دختر گلم که هر روز داری بزرگ تر می شی و همچنین توپول تر . بابات این روزا لوپیا صدات می کنه خوشکلم یکی از فامیلا چن روزپیش گفت تو اول دو تا لوپ بودی بعدن یک چیزی بهت آویزون شده . عاشقتم نفس مامان. راستی یادم رفت سال جدیدو تبریک بگم . سال نو به همگی مبارک. سال خیلی خوبیه وقتی سه نفره باشی و وقتی همه چی آرومه خداروشکر امیدوارم همین طوری بمونه باقی.  چه پیشرفت هایی که حاصل نکردی دختر دوماه و نیمه من . بماند که لباس های 6 تا 9 ماهو می پوشی  پوشکت سایز 3 شده . می تونی خیلی راحت بشینی البته با تکیه گاه بعضی چیز هایی رو که ظریف ترو باریکن تا چن ثانیه تو دستت می گیری . شدیدن به صحبت...
10 فروردين 1393
1